-
:$
شنبه 16 شهریور 1392 10:27
الان اگه من بخوام بگم می خوام برگردم بلاگفا منو می زنین ؟؟؟ هرکاری می کنم اینجا به دلم نمی شینه توش راحت نیستم :( بخاطر یه سری مسائل از بلاگفا اومدم بیرون که ممکنه بعضیاتون بدونین . الان دیگه اون مشکلات وجود نداره . ببخشید دیگه ، خیلی خیلی معذرت می خوام :( کلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم اینارو بنویسم اینجا . ساقی...
-
10 . چه روزای خوبی 2
جمعه 15 شهریور 1392 23:56
این چند روزه خیلی روزای خوبی بودن بعد از دو سال موفق شدم تو دریا برم داخل آب البته دریا تقریبا موج داشت و با اینکه خیلی طوفانی نبود ، خطرناک بود و بدجوری آدمو می کشید داخل . من و آبجی م و عرفان همون نزدیکا نشسته بودیم . نبودین ببینین عرفان چه ذوقی می کرد . انقد هیجان زده بود . همه ش جیغ و داد می کرد . هر دفعه موج می...
-
9 . چه روزای خوبی !
چهارشنبه 13 شهریور 1392 23:14
خدایا شکرت خدایا از اینکه این خانواده رو بهم دادی شکرت می کنم از اینکه این روزای خوبو بهم می دی واقعا روزایی که همه ی خانواده دور همیم بهترین روزای زندگیمه ... البته این بار جای یکی از داداش هام خالی بود ... چقدر خوشحالم خیلی خوشحالم که این روزا تنهام نذاشتی خیی خوشحالم بجای چیزی که آزارم می ده انقدر چیزای خوب بهم...
-
8 . خدایا !
یکشنبه 10 شهریور 1392 23:27
از خیال روزی که نبینمت همیشه پشت ِ دلم می لرزه ... مجید خراطها :: یاعلی ::
-
7 . مگه نه ؟
یکشنبه 10 شهریور 1392 23:26
هنوزم انگار امیدواری بهم ... :: یاعلی ::
-
6 . عجب !!!
شنبه 9 شهریور 1392 23:33
پریشب رفته بودیم مجلس ِ چهلم زن عموی مامانم برام جالب بود . تاحالا همچین مجلس ِ عزایی ندیده بودم . اونایی که عزادار بودن که هیچ اما سر و وضع مهمونا جالب بود . خانوما با لباس های زیبا ! و صورت آرایش کرده و همه در حال گفت و گو و خنده و ... آقای سخنران هم برای خودش چند جمله ای حرف زد و ... بیشتر شبیه مهمونی بود تا مجلس...
-
5 . عجایب اتفافیه !
دوشنبه 4 شهریور 1392 21:36
یکی از فامیلامون بچه ش تو گلوش یخ گیر می کنه آب جوش میریزه تو حلقش !!! جدی بودا ! البته من حس مادرانه شو درک می کنم - که هول شده بوده خیلی - ولی خب ... :: یاعلی ::
-
4 . تلخ !
دوشنبه 4 شهریور 1392 11:51
دیروز که به مجلس ختم رفته بودم شاید برای اولین بار بود که عمیقا به این فکر کردم یه روزی هم قراره اینجا تو مسجد برای مجلس ختم ما بشینن ... و بعضی از ماها چقدر دور می بینیم اون روز رو دیروز دلم گرفت از احساس ِ غربت ِ صاحبان ِ این مجالس وقتی نگاشون می کنی هیچ کس از دلشون باخبر نیست خصوصاً اگه کسی پدر یا مادرش رو از دست...
-
3 . چه روز خوبی بود ، خدایا شکرت :*
جمعه 1 شهریور 1392 22:13
امروز خیــــــــلی روز خوبی بود یکی از روزهایی که شاید بشه به جرئت بگم جزء بهترین روزای زندگیم بود . خدا رو شکر ... بعد از حدود 4 سال تونستم امروز کنار ۱۲ تا از دوستای دوران راهنماییم باشم . البته بعضی هاشون رو تک و توک می دیدم اما امروز همه کنار هم بودیم و خیلی خوب بود . ساعت حدود ده و نیم صبح بود که همزمان با بچه...
-
2 . آخیش !
جمعه 1 شهریور 1392 00:05
سلام بعد از یه مسافرت ِ بسیار طولانی و البته خسته کننده برگشتم خونه دیگه این روزای آخر حسابی کلافه شده بودم اول قرار بود فقط برم تهران و بعد ِ چند روز برگردم ، بعد به علت یه سری چیزا رفتم کرج و و دوباره بعد ِ رفتن به تهران مجبور شدیم برگردیم کرج و خلاصه اینجوری شد که 12 روز خونه نبودم . نمی شه گفت خوش گذشت . از لحاظ...
-
1 . سلام ِ دوباره
شنبه 19 مرداد 1392 01:02
چقدر احساس ِ غریبی می کنم اینجاها ذوق و شوق ِ نوشتن ِ امروزم ، به بی حالی و بی ذوقی ِ آخر ِ شبم ختم شد کاش بازم بتونم بنویسم از عمق ِ دلم رهای ِ رها برای خدا برای تو برای خودم :: یاعلی ::